به من نگاه کن ببین درون خلوتم کسی قدم نمی زند. با چشمهای باز بیا به مهمانی چشم های خسته ام. بیا به مهمانی چشم های بسته ام ... که اشک را تجربه می کنند ....نگاهت را ز من مگیر هرگز مخواه که با لحظه ای پلک زدن مسیر دیدگانت را به من سد کنی. از لب های کم کار و پوسیده ام.. و از انگشتان و دستهای خالی ام و از قلب پاره پاره ام نگاهت را مگیر. بگذار نگاه تو همچون آبشاری طلایی.. تنهایی ام را بازیچهء دستهای خیس خود کند. در آن زمان که از پشت شیشه و قاب به من نگاه می کنی هرگز مخواه که با لحظه ای پلک زدن مسیر نگاهت را به من سد کنی. تو باید با چشمهای باز به تنهایی ام تا ابد نگاه کنی... در زندانی از جنس شیشه و قاب...

|